-
[ بدون عنوان ]
1 اسفند 1384 17:23
این همه فاصله بین من و تو برای چیه؟ خسته شدم از تکرار این فاصله ها خسته شدم از این همه دوری خسته شدم از تو از خودم دلم نمی خواست این طور بنویسم امـــا .........
-
[ بدون عنوان ]
14 بهمن 1384 13:00
سلام حالم اصلا خوب نیست٬ ..................... دلم نمی خولست این جوری برگردم نشد نتونستم اما نا امید نیستم
-
[ بدون عنوان ]
29 آبان 1384 16:32
باید یه چند صباحی این جا رو ترک کنم باید یه بار دیگه خودمو محک بزنم تو می گی قبول می شم ناراحت نباش بر می گردم دلم برای لحظه های با هم بودنمون تنگ می شه
-
[ بدون عنوان ]
27 آبان 1384 17:59
هوای اینجا سرد شده ،هوای دل تو چطوره؟ آفتـــــــابی یـــا نیمـــه آفـــتابی؟ ابـــــری یــــا نیـمــــه ابــــــری؟ بـــــــــــرف و کولا کـــه؟ هر چی هست قدرشو بدون همین که مثل من تو کویر بی احساسی نموندی و قطب نمای دلت از کار نیفتاده ،خیلیه
-
[ بدون عنوان ]
22 آبان 1384 12:50
فکرشو نکن درست می شه می دونم خیلی سخته اما تحمل کن بالاخره یه راهی هست. دعا کن درست بشه
-
[ بدون عنوان ]
22 آبان 1384 01:53
گریزان لحظه هایی هستم که دچار تکرار عشق می شوم من نمی خواهم ، تازگی عشق تو را با تکرار از بین ببرم و خود را پایبند عادت تو کنم من جاودانه بودن عشق را در تازگی نگاه تو می خواهم پس پنجره را باز کن و دوباره به من که بی تاب ثانیه های حضور توام نگاه کن و عادت را از دریچه نگاهت دور کن من نگاه تازه می خواهم
-
[ بدون عنوان ]
17 آبان 1384 03:57
ممنون از دوستانی که لطفشون شامل حال من می شه نظرات تونو تایید کردم اما نمایش نمی ده اینم از این سرویس دهی جدید داد هم رو در اورده
-
[ بدون عنوان ]
16 آبان 1384 02:35
حافظه سرد ............. یعنی : فراموشی چشمان تو یعنی : ........................................
-
یه مقدمه
15 آبان 1384 03:25
این هم یه مقدمه برای این همه تحول تغییر هر فصل با خود دگرگونی ظاهر کوه رود و درخت را دارد . درست همان گونه که تجربه و احساس انسان در گذر عمر تحول می یابد.
-
قصه هر شب
13 آبان 1384 00:51
بـــــــاز هم تو با ز هم تو باز هم نگاه تو باز هم سکوت و لبخند تو و باز چشمان من که مثل همیشه ..... دوست ندارم پلک بزنم اما سنگینی اشک سرم را خم می کند و اشکم را جاری، دست خودم نیست خو ب حسش می کنم بی تاب است بر ای رسیدن به تو برای معنا کردن واژه دلتنگی به تو می رسد تو لبخند می زنی و به من نگاه می کنی واین قصه نگاه تو...
-
دیگه ...
11 آبان 1384 03:10
دیگه نمی ترسم !!......
-
می ترسم
10 آبان 1384 02:05
بیـــــــــا مثل همیشه منتظرم که بیای این بار انتظارم طولانی شده خیلی نمی تونم تحمل کنم می ترسم می ترسم دیگه نتونم خودمو تو هاله چشمات ببینم می ترسم از اینکه دوباره دور بشیم دیگه این بار من نمی تونم کاری کنم می ترسم از هر چی که تو رو از من دور کنه می ترسم .
-
تا ابد ــــــــ همیشه
28 مهر 1384 02:29
درسته که دستامون از هم دوره درسته که فاصله دیدنمون زیاده درسته که بعضی موقع ها یادمون می ره که...... درسته که تو تنهایی تو جای بوسه های من خالیه و تو هق هق های من دستای تو اما بدون، آنی ، هنوزم دوست داره تا ابد همیــــــــــــــشه
-
برگرد
26 مهر 1384 01:32
با همین ترانه برگرد هق هق تلخمو بشنو ، توی کوچه های خلوت این خود عشق عزیزم ، نه بهانه ست نه یه عادت غصه هامو به تو گفتم ، اما چی ازت شنفتم یه نفس هم نفسم باش، نزار از نفس بیفتم گریه هامو تو ندیدی ، هر چی گفتم نشنیدی من کدوم عهدو شکستم ، که از عشق من بریدی وقتی نیستی ، لحظه هام و، با خیالت می گذرونم حتی تا آخر دنیا من...
-
سردمه
22 مهر 1384 02:53
می دونی چیه .....؟ تو سینه م قلبم داره یخ می زنه اون وقتش توی سرم کوره روشن کردند. سردمه !! مثل آغاز حیات گل یخ. حسین پناهی
-
بهم بگو بخشیدی
21 مهر 1384 03:57
باز هم می گم: منو ببخش نه، نخند جدی می گم نگو: بخشیدم بزار این بار چشمات بگن بخشیدی بزار دستات بگن بخشیدی بزار انا بگن نمی خوام باز هم به زبون بگی: بـخـ ــشـ ــیـ ـد مـــــــــ نه، دیگه بهم دروغ نگو چون دارم می بینم که چشمات نگام نمی کنه می بینم که دستات حتی برای یه لحظه احساسم نمی کنه می دونم داری بازم خودتو بزرگ می...
-
شب پیدا شدن تو
17 مهر 1384 02:08
خالی از بغض همیشه پرم ازستاره امشب اگه خوابم اگه بیدار با منی دوباره امشب شب برگشتن آینه شب نو کردن تن پوش شب بوسیدن ماه و شب وا کردن آغوش واسه گم کردن اندوه، امشب ان شب دوباره ست شب پیدا شدن تو ،شب دیدار ستاره ست تو رو پیدا کردم امشب، بعد شبهای مصیبت بعد دل بریدن از من، بعد دل بستن به غربت تو رو پبدا کردم امشب ، وقت...
-
من و انسان
15 مهر 1384 03:30
انسان معشوق من است و من معشوق او هستم و هر دو مشتاق یکدیگریم امـــــــــــــــــــــا ..................... در عشق او شریکی هست که مرا رنج می دهد و او رامعذب می سازد. جبران خلیل جبران
-
نگو بی معرفتم
12 مهر 1384 04:14
سلام بهم نگو که بی معرفتم نگو فراموشت کردم ،نگو روتو ازم برنگردون، نگام کن، با توام چشماتو نبند نگام کن باهام قهری باشه ،آره حق با تو اما ............. خودت خواستی یادته ان شب اما من امدم بهت بگم نمی تونم ، نمی تونم دیگه نگات نکنم، نمی تونم به چشمات زل نزنم نمی شه .از من نخواه که از همه چیز بگذرم می دونم از دستم...
-
همون که تو می خواستی
28 فروردین 1384 22:55
چققققققققققققققدر دلم می خواهد برای تو بنویسم ، برای تو ، برای دستانت ، برای چشمانت ،مهربانیهایت و برای دوست داشتن هایت . اما می بینی ،نمی توانم انگار سنگ شده ام ،سنگ ، همان که تو می خواستی .
-
[ بدون عنوان ]
23 فروردین 1384 00:43
با هر تلنگری نباید شکست
-
آغاز ، شروعی دوباره
30 اسفند 1383 22:49
بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار روح خداوندگاری است ناشناخته ، که به سرعت از دنیا می گذرد . Spring Is The Spirit Of An Unknown God Seeding Throuught The World
-
برای چشمانت
17 اسفند 1383 03:18
برای چشمانت که اشک را به تماشا واداشت.